• وبلاگ : متولد عرفات
  • يادداشت : زندگي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    +

    اصلاح کامنت پيشين :

    "پاسخ تفنني شما نه جواب مرا داد.. و نه کفاف اين سه نقطه ها !؟ ..."

    پاسخ

    اون وقت چي كفاف اين سه نقطه ها و جواب شما رو مي ده؟!
    + ... 
    پاسخ تفننيتان نه جواب مرا داد.. و نه کفاف اين سه نقطه ها ! ...
    پاسخ

    تفننيتان به چه زبانييه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    +


    غم انگيزترين نکته اي که تا به حال در اين دنيا دني کشف کرده ام ،
    اين است که ما انسان ها نشانه ها را نمي بينيم..
    يا اگر هم مي بينيم، درکشان نمي کنيم و در پي نام ها و رسم ها هستيم!..
    و شايد غمناکتر از آن براي من، اين باشد که راهي بجز فهم نشانه ها برايم نيست ،
    زيرا اين دنيا دني جاودانه نيست و فقط نشانه ها جاودان مي مانند ...

    آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست بسي، مَحرَم اسرار کجاست؟


    پاسخ

    هر جور راحتيد...
    +

    "اونهايي که در برابر حق سکوت مي کنند باندازه اونهايي که مخالفت مي کنند مقصرند..." متولد عرفات
    جمله زيبا و پر مغزي بود و کمي مرا به فکر فرو مي برد...
    اما زماني که از پس سکوتي رحمت يا حکمتي ، نهفته است آن ديگر حق نيست بلکه رضاي دوست است و بايد شکيبا بود ، به قول شيخ بهايي :
    هر كه را توفيق حق آمد دليل عزلتي بگزيد و رست ازقال و قيل
    عزت اندر عزلت آمد ،اي فلان توچه خواهي ز اختلاط اين و آن؟
    پا مكش از دامن عزلت به در! چند گردي چون گدايان در به در ؟
    گر ز ديو نفس مي جويي امان رو نهان شو! چون پري از مردمان
    از حقيقت بر تو نگشايد دري زين مجازي مردمان تا نگذري
    گر تو خواهي عزت دنيا و دين عزلتي از مردم دنيا گزين
    گنج خواهي ؟ كنج عزلت كن مقام واستتر واستخف ، عن كُلّ الانامْ
    چون شب قدر از همه مستور شد لاجرم ، از پاي تا سر نور شد
    اسم اعظم چونكه كس نشناسدش سروري بر كل اسما باشدش
    تا تو نيز از خلق پنهان همي ليلة القدري و اسم اعظمي
    رو به عزلت آر ،اي فرزانه مرد! و ز جميع ما سوي الله باش فرد
    عزلت آمد گنج مقصود اي حزين! ليك ، گر با زهد و علم آيد قرين
    عزلت بي« زاي »زاهد علت است وربودبي«عين»علم،آن زلّت است
    عزلت بي « عين » عين زلّت است ور بود بي«زاي» اصل علت است
    زهد و علم ار مجتمع نبود به هم كي توان زد در ره عزلت قدم؟
    علم چبود ؟ از همه پرداختن جمله را در داو اوٌل باختن
    اين هوسها از سرت بيرون كند خوف و خشيت،دردلت افزون كند
    «خشية الله »را نشان علم دان! «انما يخشي»، تو در قرآن بخوان!
    سينه را از علم حق آباد كن ! رو حديث « لوْ علمْتُمْ »ياد كن!

    پاسخ

    فكر مي كنم ديگه بهتر خودتون رو معرفي كنييد...
    +

    همه در تلاشند...
    همه در گذرند ..
    و زندگي را در لابه لاي سنگها جستجو مي کنند ...
    گوييا سنگها بهتر از آنان مي دانند..
    اما من به دور از تمام اين روزمره گي ها به غريبي دلم مي انديشم
    به دل خسته ام... به قلب پر اميدم...
    خوب مي دانم
    کوچه پس کوچه هاي زندگي ذهنم را از تمام واژه هاي زشت و زيبا پاک کرده ام...
    ديگر نمي دانم کدامين واژه شايسته غربت قلبم است ...
    چقدر زود باوريم...زود دل مي بنديم..و سخت فراموش مي کنيم...
    دنياي غريبي دارند اين آدمها...
    کاش ناممان اشرف مخلوقات نبود ونيروي تفکر نداشتيم
    تا بر خودمان ومردمانمان وبربي کسي مان دل بسوزانيم...
    کاش پرنده بوديم که هرروز بي خيال از تمام دغدغه هاي زندگي پرواز مي کرديم...
    پرواز....

    و من بانظرتان مخالفم زيرا خدا به هر کس به اندازه لياقتش مزد (يا همان حال ) ميدهد ، فقط بايد لايق بردبار باشيم و قدر پيدا کنيم همين ...