همه در تلاشند...همه در گذرند ..و زندگي را در لابه لاي سنگها جستجو مي کنند ... گوييا سنگها بهتر از آنان مي دانند..اما من به دور از تمام اين روزمره گي ها به غريبي دلم مي انديشمبه دل خسته ام... به قلب پر اميدم...خوب مي دانم کوچه پس کوچه هاي زندگي ذهنم را از تمام واژه هاي زشت و زيبا پاک کرده ام...ديگر نمي دانم کدامين واژه شايسته غربت قلبم است ...چقدر زود باوريم...زود دل مي بنديم..و سخت فراموش مي کنيم... دنياي غريبي دارند اين آدمها...کاش ناممان اشرف مخلوقات نبود ونيروي تفکر نداشتيم تا بر خودمان ومردمانمان وبربي کسي مان دل بسوزانيم...کاش پرنده بوديم که هرروز بي خيال از تمام دغدغه هاي زندگي پرواز مي کرديم... پرواز....
و من بانظرتان مخالفم زيرا خدا به هر کس به اندازه لياقتش مزد (يا همان حال ) ميدهد ، فقط بايد لايق بردبار باشيم و قدر پيدا کنيم همين ...