در جوانی به شیر همی گفتم ،
شیر اگر پیر هم شود شیر است
وقت پیری به شیر می گفتم ، پیر
اگر شیر هم شود پیر است
چقدر بزرگ شدن سخت شده
بچه بودیم بهمون می گفتن غذا
بخور بزرگ بشی ؛چون مامانمون می خواست ما بزرگ بشیم و ما هم می خواستیم کارهای
بزرگ ترها رو بکنیم!
و حالا بزرگ شدیم
الان باید درد بکشیم ؛ رنج
ببریم ؛ از کوه بی افتیم توی دره ؛ به هرطنابی دست می زنیم پاره بشه ؛و هزاز تا
درد دیگه ؛
اینقدر کم بیاریم که با خدا دعوامون بشه و سرش
داد بزنیم ؛
و همه اینها برای اینه که خدا
می خواهد ما بزرگ بشیم !
یادش به خیر
2 ساعت دیگه ؛یک سال پیش من به
سفری رفتم که همیشه برایم آرزو بود و فکر می کردم جور دیگری اتفاق می افته
و غافل از اینکه همه چیز فقط
همیشه طبق میل خدا اتفاق می افته و بس!
و الان بعد از یک سال ؛ می گم
ای کاش آدم بتونه بندگی کنه و فقط دور خود خدا بگرده
نه زمان ، آن زمان است و نه
عطای این بار مثل آن عطا ست ، عطای جدید می دهند که بزرگتر است .