طاهره می گه بنویس ....حتی اگه می خواهی از چیزهای دیگر بنویسی
من به یه نتیجه ای رسیدم : خیلی شعار می دهم
و اونها رو تو ذهنم اونقدر هک می کنم که باورم می شه...
ولی راستش اینه :
زندگی سختتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
خیلی سخت
اونقدر که هی باید تو دلم بگم : و خدایی که در این نزدیکی است...
متاسفم که زندگی دوست داشتنی نیست
متاسفم که هر چی تلاش کنی آخرش هم هیچ! اصلا به احتمال 90 % راهت هم غلط بوده
متاسفم که آدمها هی همو اذیت می کنن
متاسفم که .............
هیچ چیز قشنگی نیست , چون حتی گل های دنیا هم خار داره!
اصلا دیگه به چرایی ها و فلسفه های احمقانه افکارم اهمیت نمی دهم , چون زند گی مرگ تدریجی است ....
امان از دست من , چون من هم آدمم
از بس باید بگی شاید اون ها یه طور دیگه فکر می کنن/شرایط شون فرق می کنه / منظورت رو نفهمیدن / قصدی ندارن که /گناه دارن///////////خسته شدم
و می دونم که قائدتا یه آدم هایی هم از من خسته شدن
اگه قرار من بقیه رو اذیت کنم و بقیه هم منو , پس ای کاش هیچ کدوم زبون همو بلد نباشیم , ای کاش توی یه کره دیگه بودیم یا اصلا نبو دیم
می دونم هر کی اینو بخونه می خواهد منو متقائد کنه که نه , زندگی چه چیزهایی داره که ....
ولی من فکرم اینه:
وایسا دنیا من می خواهم پیاده شم
شایه اینظوری یه سخنران و شعار ده از این سر این دنیای دنی و بد بخت دست بر داره
طاهره جان نوشتم !
راست راست راست
و خدایی که از همه بیشتر تو رو نارحت می کنم : شرمنده