بالاخره یه روزی از این شهر می رم
بالاخره یه روزی با یه بقچه خالی می رم
مهم اینه برام که برم
به یه شهر دوست داشتنی
شهری که کسی کسی رو نمی شناسه
کسی زبون کسی رو بلد نیست
کسی کسی رو نمی تونه ناراحت کنه
آخه دیگه زبون تو این شهر فایده ای نداره
ولی
شهری که من می رم ،خیلی قشنگ
چون آدمها دل همو نمی شکنند
چون حق همو نمی خورند
چون همو اذیت نمی کنند
چون به کسی نمی گند از حق خودت بزن ؛چون من دوستش ندارم؛ چون به نفعم نیست
ولی قبل از اینکه برم حتما حتما
این قلب شکسته رو می فروشم
کهنه فروش داد میزد.................اسباب کهنه می خریم .................چراغ شکسته می خریم .............
بی اختیار داد زدم....................کهنه فروش قلب شکسته می خری